1- امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه
موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است ،میگوید :
« روزی همراه ایشان بودم همین که نزدیک دیوارهای طوس رسیدیم صدای ناله و گریهای را شنیدم . من به جست و جوی آن رفتم . ناگاه دیدم جنازهای را می آورند در این حال حضرت از مرکب پیاده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند کردند و چنان به آن جنازه چسبیدند، همچون بچهای که به مادرش میچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر کس جنازهای
از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک میشود »
وقتی جنازه کنار قبر گذاشته شد، حضرت کنار میت نشسته و دست مبارک خود را روی سینهی
او گذاشتند و فرمودند :« فلانی ! تو را بشارت میدهم که بعد از این دیگر ناراحتی
نخواهی دید .»
عرض کردم : فدایت شوم، مگر این مرد را میشناسید، در حالیکه اینجا سرزمینی است که
تا کنون در آن گام ننهادهاید امام علیه السلام فرمود: موسی ! مگر نمی دانی که
اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود.
این چنین است که امامان علیهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندی که رو به سوی آنان میکند، مورد توجه قرار میگیرد و حاجتش به نحو شایستهای برآورده میگردد.
2- دستگیری امام هشتم علیهم السلام از زائران در راه مانده :
محدث نوری رضوان الله علیه نقل میکند :
یکی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام گفت : در شبی که نوبت خدمت من بود، در رواقی که به دارالحفاظ معروف است، خوابیده بودم .
ناگاه در خواب دیدم که در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا علیه السلام از حرم بیرون آمدند و به من فرمودند :« برخیز و بگو مشعلی فروزان بالای گلدسته ببرند، زیرا جماعتی از اعراب بحرین به زیارت من میآیند و اکنون در اطراف « طرق » ( هشت کیلومتری مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم کردهاند برو به میرزا شاه نقی متولی بگو مشعلها را روشن کند و با گروهی از خادمان جهت نجات و راهنمایی آنان حرکت کنند .»
آن خادم میگوید : از خواب پریدم و فوری از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بیدار کرده و ماجرا را برایش گفتم او نیز با شگفتی برخاست و با یکدیگر بیرون آمدیم در حالی که برف به شدت می بارید مشعلدار را خبر کردیم و او به سرعت مشعلی روی گلدسته روشن کرد آنگاه با عدهای از خدام حرم به خانهی متولی رفتیم و ماجرا را برایش شرح دادیم سپس با گروهی مشعلدار به طرف طرق حرکت کردیم نزدیک طرق به زوار رسیدیم . آنان در هوای سرد و برفی میان بیابان گویی منتظر ما بودند . از چگونگی حالشان جویا شدیم گفتند : ما به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام از بحرین بیرون آمدیم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتیم و دیگر نمیتوانستیم مسیر حرکت را تشخیص دهیم تا اینکه از شدت سرما دست و پای ما از کار افتاد و خود را آمادهی مرگ نمودیم . از مرکبها فرود آمدیم و همه یک جا جمع شدیم . فرشهایمان را روی خود انداختم و شروع به گریستن کردیم و به حضرت رضا علیه السلام متوسل شدیم . در میان مسافران مردی صالح و اهل علم بود . همین که چشمش به خواب رفت، حضرت رضا علیه السلام را در خواب زیارت نمود ،که به او فرمود :
« برخیز ! که دستور دادهام چراغها را بالای منارهها روشن کنند. شما به طرف چراغها حرکت کنید .» همه برخاستیم و به طرف چراغها حرکت کردیم که ناگاه شما را دیدیم .» (2)
ای نفست چارهی درماندگان جزتوکسی نیست کس بیکسان
چارهی ما ساز که بیچارهایم گر توبرانی، به که روی آوریم
یار شوای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارهی بیچارگان
قافله شد، بی کس ما ببین ای کس ما بیکسی ما ببین
پیش تو با ناله وآه آمدهایم معتغذر از جرم و گناه آمدهایم
3- شفای عالمی وارسته توسط امام هشتم علیه السلام و اعطای کرامت به وی
آیه الله وحید خراسانی نقل کرد : مدت بیست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستی مرحوم حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی - که سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ایشان روزی به من فرمود :
مدتی در تهران مریض و بستری شدم . روزی به جانب حضرت رضا علیه السلام رو کرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهی عبادت پهن کرده ،نماز شب و نوافل می خواندم و بعد خدمت شما شرفیاب می گشتم حال که بستری شدهام، به من عنایتی بفرمایید . ناگاه در همان حال بیداری دیدم در باغ و بستانی خدمت حضرت رضا علیه السلام قرار دارم ایشان از داخل باغ گلی چیده به دست من دادند من آن گل را بوییدم و حالم خوب شد جالبتر آن که دستی که حضرت رضا علیه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با برکت بود که بر سر هر بیماری میکشیدم، بیدرنگ شفا مییافت ! البته در همان روزهای نخست با یک مرتبه دست کشیدن بیماریهای صعب العلاج بهبود می یافت، ولی بعد از مدتی که با این دست با مردم مصافحه کردم، آن برکت اولیه از دست رفت و اکنون باید دعاهای دیگری را نیز بر آن بیفزایم تا مریضی شفا یابد .
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
4-
پاسخ امام هشتم علیه السلام به نامهی یکی از زائران
آقا میرزا حسن لسان الأطباء از اهالی اشرف مازندران نقل کرد در زمانی که حاجی ملا محمد اشرفی از مشاهیر علما در زادگاه خود اشرف ( بهشهر ) زندگی میکرد، من یک بار عازم زیارت حضرت رضا، علیه السلام شدم . برای خداحافظی و امر وصیت نامهی خود خدمت ایشان رفتم و چون دانست که به زیارت ثامن الائمه علیه السلام می روم، پاکتی به من داد و فرمود :
« در اولین روزی که به حرم مشرف شدی، این نامه را تقدیم امام رضا علیه السلام کن و
در مراجعت جوابش را گرفته، برایم بیاور.»
با خود گفتم : یعنی چه ؟ مگر امام رضا علیه السلام زنده است که نامه را به او
بدهم؟! چگونه جوابش را بگیرم؟! اما عظمت مقام آن دانشمند مانع شد که این مطلب را
به ایشان بگویم و اعتراض نمایم .
هنگامی که به مشهد مقدس رسیدم، در اولین روز زیارت، برای ادای تکلیف نامه را به
داخل ضریح انداختم . بعد از چند ماه موقع مراجعت برای زیارت وداع به حرم مشرف شدم
و اصلاً سخن حاجی را که گفته بود جواب نامهام را بگیر و بیاور، فراموش کرده بودم
.
بعد از نماز مغرب و عشا درحال زیارت بودم که ناگاه صدای مأموری بلند شد که زائران از حرم بیرون روند تا خدام به تنظیف حرم بپردازند . وقتی نماز زیارت را تمام کردم، متحیر شدم که اول شب چه وقت در بستن است ؟ ولی دیدم کسی جز من در حرم نیست ! برخاستم که بیرون روم، ناگاه دیدم سید بزرگواری در نهایت شکوه و جلال از طرف بالا سر با کمال وقار به سوی من می آید . همین که به من رسید، فرمود : حاجی میرزا حسن ! وقتی به اشرف رسیدی پیغام مرا به حاجی اشرفی برسان و بگو :
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب در این فکر بودم
که این بزرگوار که بود ؟ که مرا به اسم خواند و پیغام داد یک مرتبه متوجه شدم
اوضاع حرم به حالت اول برگشته، برخی نشسته و بعضی ایستاده به زیارت و عبادت مشغول
هستند فهمیدم که این حالت مکاشفه بوده است . وقتی به وطن مراجعت کردم، یکسره به
خانه مرحوم حاجی اشرفی رفتم تا پیغام امام علیه السلام را به وی برسانم همین که در
را کوبیدم، صدای حاجی از پشت در بلند شد که :
« حاجی میرزا حسن ! آمدی ؟ قبول باشد . آری :
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب بزن به خانه و پس میهمان طلب
سپس افزود:« افسوس ! که عمری گذراندیم و چنان که باید و شاید صفای باطن پیدا نکردهایم !»
5- صلهی امام رضا علیه السلام به یک شاعر با اخلاص :
مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی از مداحان مخلص و مرثیه خوانان باسوز اهل بیت علیه السلام بود او سالها پیش از شروع درس مرحوم آیه الله حائری بنیانگذار حوزهی علمیهی قم ،دقایقی چند روضه میخواند و آنگاه آیت الله حائری درس خویش را آغاز میکرد .
او داستانی شنیدنی دارد که از حضرت رضا علیه السلام برای مدح خویش صله دریافت داشته است ! خود نقل می کرد که یک بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آنجا اقامت گزیدم . پولم تمام شد و کسی را هم برای رفع مشکل خویش نمیشناختم. از این رو قصیدهای در مدح حضرت رضا علیه السلام سرودم و فکر کردم که بروم و آن را برای تولیت آستان مقدس بخوانم و صله بگیرم با این نیت حرکت کردم، اما در میان راه به خود آمدم که چرا نزد خود حضرت رضا علیه السلام، نروم و آن را برای وی نخوانم ؟! به همین جهت کنار ضریح رفتم و پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیدهی خود را خطاب به روح بلند و ملکوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله کردم .ناگاه دیدم دستی با من مصافحه نمود و یک اسکناس ده تومانی در دستم نهاد . بیدرنگ گفتم :« سرورم ! این کم است » ده تومانی دیگر داد باز هم گفتم : « کم است » تا به هفتاد تومان که رسید، دیگر خجالت کشیدم تشکر کردم و از حرم بیرون آمدم .
کفشهای خود را که می پوشیدم، دیدم آیه الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی، جد آیت الله مروارید، با شتاب رسید و فرمود :« شیخ ابراهیم ! » گفتم : « بفرمایید آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا علیه السلام روی هم ریختهای، برایش مدح میگویی و صله میگیرید. صله را به من بده » بیمعطلی پولها را به او تقدیم کردم و او یک پاکت در ازای آن به من داد و رفت وقتی گشودم دیدم دو برابر پول صله است یعنی یکصد و چهل تومان .
ای که بر خاک حریم تو ملائک زده بوس
رشک فردوس برین گشته ز تو خطه توس
هرکه آید به گدایی به در خانهی تو
حاش لله که زدرگاه تو گردد مأیوس
1396/01/25 نماز جمعه باغستان ( حجه الاسلام والمسلمین سادات رسول)
(خطبه اول)
بسم الله الرحمن الرحیم ...عبادالله اوصِیکُمْ و نفسی بِتَقْوَى اللَّهِ. بندگان خدا شما را و خودم را سفارش میکنم به تقوای الهی، امیدوارم که خداوند همه ما را اهل خیر و اهل معرفت و اهل تقوا قرار بدهد ان شاالله. بحثمان را پی می گیریم از خطبه همام آقا امیرالمومنین(ع)، خطبه ای که در آن اوصاف متقین را فرمودند و همام هم تا چند فراز از این اوصاف متقین را بیشتر نتوانست تحمل بکند و از دار دنیا رفت. عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ ، خالق در نفس انسان متقی عظیم است.نفرموده است خدا اعظم است؛ چون اعظم یعنی بزرگتر و باید مقابلی برای خدا وجود داشت، فرموده است عظیم؛ یعنی بی رقیب است؛ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ ، غیر از خداوند همه را کوچک می بینند. هرچه که هست و نیست کوچگ است، از حضرت امام(ره) هنگامی که می خواستند به ایران تشریف بیاورند پرسیدند الان حستان چیست، چه حالی دارید؟ فرمود هیچ حسی! کس دسگری بود شاید میگفت خیلی خوشحالم، چون خدا را می بیند و بقیه را هیچ! وقتی رضاخان قلدر برمی گردد به آیت الله مدرس می گوید مرگ بر مدرس، شهید مدرس هم همانجا می گوید مرگ بر رضاخان؛ چرا؟ چون فقط خدا را می بیند و بقیه را کوچک می بیند. نمازگزار باید در نماز خشوع و تواضع داشته باشد، اگر عظمت خداوند را ببینیم در همه حالات زندگی حالت خشوع را داریم. اگر مشکلی در زندگی داریم به این دلیل است که خدا را با عظمت نمی بینیم. آقا امیرالمومنین(ع)در خصوص پذیرفتن خلافت می فرماید: لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یُقارُّوا على کِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَیتُ حَبلَها على غاربِهِا . اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجّت با وجود یار و یاور و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده رضایت ندهند ، هر آینه مهار شتر خلافت را بر شانه اش مى انداختم. در هرکاری باید خدا را در نظر گرفت؛ اگر خدا را با عظمت دیدیم از متقیان هستیم، در غیر اینصورت شکست خواهیم خورد. فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا ؛ همانند این است که اینها در بهشت زندگی می کنند و بهشت را می بینند. همانند این است که در جهنم زندگی می کنند و جهنم را می بینند.
قرائت سوره عصر
(خطبه دوم)
بسم الله الرحمن الرحیم ...عبادالله اوصِیکُمْ و نفسی بِتَقْوَى اللَّهِ. بندگان خدا شما را و خودم را سفارش می کنم به تقوای الهی، قبل از بیان مناسبت ها تقدیر و تشکر می کنم از حضور همه مومنین ، روحانیت معزز و مکرم، خصوصا حاج آقا مهدوی، عزیزانی که در اعتکاف حضور داشتند، خداوند قبول کند طاعات و عبادات شما را ان شاالله، از درگاه ایزد منان هم خواهانیم همه این عبادات را ذخیره قبر و قیامت قرار بدهد ان شاالله. قرآن می فرماید: « لَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ» متقین و مومنین کسانی هستند که نسبت به کار اشتباهشان اصرار نمی کنند. وقتی دید اشتباه است باید بپذیرد، و خودش را خلاص بکند. نه اینکه بر کار اشتباه خودش اصرار بورزد و آن را تکرار کند؛ خیلی ها اشتباهشان را تکرار می کنند و اصرار بر اشتباه دارند؛ خصوصا در دولتی های ما این موضوع متاسفانه وجود دارد، چه مشکلی با مردم دارید؟ یه جایی که اشتباه شد بگویید اشتباه شد؛ یه راهی رفتیم اشتباه بود و می خواهیم برگردیم، اصرار به اشتباه انسان را از خداوند دور می کند. اشتباه که غلط و گناه است، اصرار بر اشتباه و تکرار اشتباه فاصله را دورتر می کند.اهل فهم و اهل خرد و دقت می فهمند این موضوع را. ما مقام معظم رهبری صحبت میکنند و تبیین و تحلیل می کنند و می فرمایند این برجام هیچ فایده ای برای ما نداشته است؛ تحریمی برداشته نشد و بلکه اضافه شد! شما ازمن سوال می کنید فلانی چرا هرجمعه این موضوع را می گویی؟ خدا شاهد است که من دوست ندارم این موضوع را هرجمعه بگویم، وقتی از برجام دفاع میکنند ما هم مجبوریم حرفمان را بزنیم؛ مسئولین دقت نمی کنند و همه را به دردسر می اندازند. بگویید اشتباه کردیم، بگویید ما میخواستیم مسیر درست را برویم ولی استکبار جهانی موانعی را ایجاد کرد و نشد .. برمی گردیم و راه اقتصاد مقاومتی را می رویم. می گوید برجام مثل ابر رحمت است که باران نازل می کند ؛ چه بارانی؟ چه سودی برای ما داشته است. وقتی شب است شما بگویید روز است؛ چه کسی باور می کند؟ زمانی هست که انسان نمی داند اشتباهش را، ولی زمانی که می داند و تکرار می کند خیلی بد است، روزجهانی بیماران هموفیلی را داریم؛ بیماری سخت؛ مومنین هرچه در توان دارید کمک بکنید، مسئولین شهر هم همت بکنید و مردم گرفتار بیماری را کمک کنید و به دادش برسید؛ روز ارتش و نیروی زمینی را داریم؛ محضر همه نظامیان عزیز و زحمت کشمان ، همه کسانی که امنیت را برای مردم به ارمغان می آورند عرض تبریک و تهنیت داریم. امنیت ایران از امریکا و اروپا بیشتر است و این لطف خداوند است. رحلت آیت الله باریک بین امام جمعه سابق قزوین را در هفته گذشته داشتیم، پدر شهید و مردی که برای نظام و انقلاب زحمت کشید.قزوین دارالمومنین است، بحث هایی که مطرح شد بحث ربای بانکی بود، که حضرت آیت الله جوادی آملی؛ حضرت آیت الله نوری همدانی؛ سایر مراجع تقلید ؛ اظهار نظر کردند که معاملات بانکی ما ربوی است، تا زمانی که به اینصورت باشد عاقبت به خیری به دست نمی آید و مشکلات حل نمی شود. یک دلقکی که معاونت فلان وزیر را به اون داده اند می گوید این حرف ربطی به علمای دین ندارد که دخالت بکنند! این مربوط به کارشناسان اقتصادی است، از همین آقا ای کاش سوال می شود که آیات قرآن در مورد ربا را بگوید، اصلا ربا چیست؟ کتاب مکاسب را داریم که قبلا همه بازاری ها می رفتند و در کلاس مکاسب شرکت می کردند تا احکام کسب را یاد بگیرند. مالشان نجس نشود؛ تو که نفهم هستی آمدی و می گویی عالم دخالت نکند؟ احکام کسب را باید فقیه بگوید نه تو؛ تو در مقابل مراجع نباید حرف بزنی؛ ربا زندگی مردم را تخریب می کند، مردم حواستان باشد، این ها در مقابل احکام دین ما ایستاده اند؛ دولت باید دقت بکند و این ها سریع بازخواست بشوند، بیانات مقام معظم رهبری در جمعه فرماندهان نظامی بود که جمله معروفی را فرمودند ؛ مقام معظم رهبری: دشمن در پی القای این موضوع است که ما نمی توانیم کاری انجام دهیم و پیشرفت داشته باشیم؛ باید این فکر از بین برود، ما نمی توانیم و نمی شود باید از بین برود و جوانان ما باید همانند گذشته تلاش بکنند و باز هم شاهد پیشرفت باشیم. موضوع دیگر باز در مورد دولتیان ماست؛ اولش آمدند و گفتند صد روزه مشکلات را حل میکنیم؛ الان می گویند ما این حرف را نزدیم؛ لااقل احیا نکن موضوع را، فراموش کن، و اصرار نکن؛ سپس می گویند باید به جایی برسیم که مردم نیاز به یارانه نقدی نداشته باشند اما این در چهار سال محقق شدنی نیست؛ مشکلات را در چهل سال و صد سال هم نمی شود حل کرد!! خیلی بد است؛ اشتباه را بپذیرید و مدام اصرار نکنید.
با تشکر از استقبال شما عزیزان از مسابقه
سوال این هفته :
1- حضرت علی(ع) چند عضو از بدن را از اعضاء کریمه بدن می داند؟
لطفاً پاسخ های خود را به پست های الکترونیکی زیر بفرستید:
Setad.baghestan@gmail.com
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه
8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین«ع» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام دار الاماره کوفه
جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد.
مأموریت خطیر مسلم در سفر به کوفه، تحقیق درباره این بود که آیا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتیبانی از امام حسین علیه السلام و عمل به نامه هایی که نوشته اند هستند یا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل یکی از شیعیان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنین انداز گردید و شیعیان نزد او رفت و آمد و با امام علیه السلام بیعت می کردند. در تاریخ آمده که دوازده، هجده و یا به نقل از ابن کثیر، چهل هزار نفر با مسلم بیعت نمودند.
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه ای به این مضمون به امام حسین علیه السلام نوشت: «آنچه می گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید». امام که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند.
ابن زیاد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم که شنیده بودند امام علیه السلام به سوی آنان حرکت کرده، با دیدن عبیداللّه گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خیر مقدم گفتند. پسر زیاد هم پاسخی نمی داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می رفت تا به آنجا رسید. نعمان بن بشیر(حاکم کوفه) که گمان می کرد او امام حسین علیه السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو. من حکومت را به تو نمی دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم. ابن زیاد جواب داد: در را باز کن. در این لحظه مردی که پشت سر او بود صدایش را شنید و به مردم گفت: او حسین علیه السلام نیست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند.
مسلم می دانست دیر یا زود عبیداللّه کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگیری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصمیم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نیروی بیشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همین منظور خانه هانی بن عروه را برگزید و هانی نیز به رسم جوانمردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعیان شیعه بوده، از اصحاب پیامبر (ص) به شمار می آید.
پس از آنکه ابن زیاد از مخفیگاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزویر، میزبان او، هانی را دستگیر کرده، زمینه را برای دستگیری مسلم و دیگر بزرگان فراهم سازد. هانی که میزبان مسلم بود، می دانست عبیداللّه قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد. آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.
مسلم، غریب و تنها در کوچه های کوفه می گشت. نمی دانست کجا برود. افزون بر تنهایی، هر لحظه بیم آن می رفت او را دستگیر کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ای، زنی را دید که بر درِ خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانهاش حلال ندانست. مسلم از جای خویش برخاست و چنین گفت: من در این شهر کسی را ندارم که یاری ام کند. طوعه پرسید: مگر تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من مسلم بن عقیل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد.
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبیداللّه از ترس او و یارانش از قصر بیرون نمی آمد. لذا به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند. سپس عبیداللّه وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه اش پول خواهد گرفت». تهدید و تطمیع عبیداللّه کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفیگاه مسلم را لو داد. عبیداللّه با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند.
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بامها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی داشت و بر آنها یورش می برد. وقتی ابن اشعث به آسانی نمی تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهیم و ابن زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخمهایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه بردند.
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می گفت، خدا را تسبیح می کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می فرستاد و می گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
پیشوای پنجم شیعیان، روز جمعه اول ما رجب، سال 57 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. دهها سال پیش از تولد وی، نیای بزرگوارش پیامبر اکرم(ص) نام خود «محمد» را برای وی برگزیده و او را به لقب «باقر» ملقب فرمود.
امام باقر(ع)، در میان خاندان پیامبر(ص) نخستین کسی بود که هم پدر و هم مادر وی فاطمی و علوی بودند؛ زیرا پدر او امام زین العابدین (ع) فرزند امام حسین(ع) و مادرش فاطمه (مکنی به ام عبدالله) دختر امام حسن مجتبی(ع) بود که از زنان با فضیلت و دانشمند بنی هاشم به حساب می آمد و امام صادق(ع) او را «صدیقه» لقب داده بود و می فرمود: در خاندان حضرت مجتبی(ع) هیچ زنی به پایه ی فضیلت او نمی رسید.
امام باقر(ع) و پیشگویی پیامبر(ص)
جابربن عبدالله انصاری، از یاران پارسای رسول خدا(ص) بود. روزی پیامبر(ص) به وی فرمود: ای جابر تو زنده می مانی تا آنکه فرزندم «محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام» را که در تورات به «باقر» معروف است ملاقات کنی، چون وی را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان.
جابر پس از رحلت رسول خدا(ص) – در حالی که از شدت علاقمندی و عشق به خاندان نبوت از همه گسسته و به اهل بیت علیهم السلام پیوسته بود در مسجد پیغمبر(ص) می-نشست و به امید دیدار پیشوای پنجم(ع) و در انتظار رسیدن آن لحظه ی موعود برای رساندن سلام رسول اکرم(ص) فریاد بر می آورد: «یا باقر العلم» «یا باقر العلم» ای شکافنده ی علم، ای شکافندهی دانش.
مردم مدینه – که به این راز آگاه نبودند – می گفتند: جابر (بر اثر پیری و ضعف نیروی اندیشه) هذیان می گوید.
جابر در پاسخ آنان می گفت: نه به خدا هذیان نمی گویم و لیکن از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود: «تو به زودی مردی از خاندان مرا درک خواهی کرد که نام او نام من و شمایل او شمایل من است، علم و دانش را می شکافد» من بر اساس پیشگویی پیامبر(ص) این سخن را بر زبان می آورم.
جابر عمری دراز یافت تا اینکه – طبق نقل امام صادق(ع) – روزی امام باقر(ع) به نزد وی رفت و بر او سلام کرد. جابر جواب سلام را داد و چون نابینا بود پرسید: چه کسی هستی؟ فرمود: محمد بن علی بن الحسین. جابر گفت: فرزندم پیش بیا، امام(ع) نزدیک رفت. جابر دست امام (ع) را بوسید و خود را روی پای وی انداخت، می بوسید و می گفت: رسول خدا(ص) تو را سلام رسانده است... .
و از آن پس جابر پیوسته خدمت امام (ع) می رسید و از محضر پر فیضش استفاده می کرد.
ویژگیهای اخلاقی
امام محمد باقر(ع) از نظر رفتار و ویژگیهای اخلاقی – همانگونه که در کلام جابر آمده بود – آیینه تمام نمای رسول گرامی اسلام(ص) بود. اینک به شمه ای از شیوه زندگی و ویژگیهای اخلاقی آن بزرگوار اشاره می کنیم.
نیایش و ارتباط با خدا
امام باقر(ع) در عبادت و یاد خدا همچون پدرش امام سجاد(ع) بود. امام صادق(ع) در این مورد می فرماید: پدرم همواره به یاد خدا بود، در حال راه رفتن، غذا خوردن، و حتی هنگام سخن گفتن با مردم ذکر خدا می گفت. (بدون اینکه لبهایش به هم بخورد) می دیدم که زبانش به ذکر «لا الله الا الله» در حرکت است. ما را جمع می کرد و دستور می داد (پس از نماز صبح) تا هنگام طلوع خورشید به ذکر خدا بپردازیم؛ هر کدام از ما که می توانست قرآن بخواند او را به خواندن قرآن دستور می داد و بقیه را به ذکر خدا وا می داشت.
هنگامی که چشمش به کعبه می افتاد رنگ چهره اش دگرگون می گشت و اشکش جاری می شد.
خادم امام باقر (ع) نقل می کند: با امام(ع) عازم حج شدیم. هنگامی که امام(ع) داخل مسجدالحرام شد نگاهی به خانه ی خدا کرد و گریست چندانکه صدایش به گریه بلند شد. سپس به طواف پرداخت و نزد مقام به نماز ایستاد. (در سجده به اندازه ای گریسته بود که) چون سر از سجده برداشت جای سجده اش تر شده بود.
تلاش برای امرار معاش
محمد بن منکدر می گوید: فکر نمی کردم علی بن الحسین (ع) دارای جانشینی باشد که از نظر فضل و دانش به پایه ی او برسد، تا اینکه فرزندش محمد بن علی (ع) را ملاقات کردم، خواستم او را موعظه کنم ولی او مرا موعظه کرد. اطرافیانش پرسیدند: چگونه تو را موعظه کرد؟ گفت: من در موقعی که هوا خیلی گرم بود به یکی از نقاط اطراف مدینه رفتم. محمد بن علی را که مردی تنومند بود – به همین جهت به دو تن از غلامان خود تکیه داده بود – دیدم.
با خود گفتم، بروم و این مرد را که گویا از بزرگان قریش است و در این هوای گرم و با این حال در جستجوی دنیاست، موعظه کنم. نزدیک او رفتم و سلام کردم؛ او با زحمت و در حالی که به شدت عرق می ریخت جواب سلامم را داد.
گفتم: خدا تو را صالح گرداند، مردی از بزرگان قریش (همچون شما) در چنین هوای گرمی در طلب دنیا می کوشد! اگر در این حالت، مرگ فرا رسد چه می کنی؟ امام(ع) فرمود: «به خدا سوگند، اگر مرگ در این حال فرا رسد، درست در هنگامی فرا رسیده است که من به طاعت خدا مشغولم تا بدین وسیله از تو و دیگران بی نیاز گردم، از مرگ در آن هنگام بیمناکم که در حال سرپیچی از فرمان خدا برسد.
گفتم: رحمت خدا بر تو باد من خواستم تو را موعظه کنم ولی تو مرا پند دادی.
جود و بخشش
امام باقر(ع) با داشتن عائله ی سنگین، و برخورداری از زندگی ساده و متوسط در بذل و بخشش از همگان پیشتازتر بود.
امام صادق(ع) می فرماید:ثروت پدرم از تمام خاندانش کمتر و مخارجش از همه افزونتر بود؛ با این حال هر جمعه یک دینار صدقه می داد.
حسن بن کثیر می گوید: از نیازمندی خود و بی توجهی دوستانم، به امام باقر(ع) شکوه نمودم. امام(ع) فرمود: «بد برادری است آنکه در زمان بی نیازی ات تو را مراعات کند ولی در هنگامه ی فقر و تهیدستی با تو قطع رابطه نماید». سپس به غلام خود دستور داد کیسه ای که حاوی هفتصد درهم بود آورد و به ابن کثیر داد و فرمود: این مبلغ را مصرف کن و هنگامی که به پایان رسید مرا در جریان بگذار.
عمرو بن دینار و عبدالله بن عبید نقل کرده اند: هرگاه با امام باقر(ع) ملاقات می کردیم به ما لباس و هزینه زندگی می داد و می فرمود: اینها را پیش از این برایتان آماده کرده ایم.
روش امام باقر(ع) این بود که هرگاه برادرانش به منزل وی می رفتند، تا به آنان طعام و لباس نیکو و مبلغی پول نمی داد، نمی گذاشت خانه اش را ترک کنند.
بردباری
مردی نصرانی خطاب به امام باقر(ع) گفت: تو بقر هستی. امام(ع) با ملایمت و خونسردی فرمود: من باقر هستم. مرد (که همچنان بر اسائه ی ادب مصر بود) گفت: تو پسر زنی آشپز هستی. امام(ع) بار دیگر با ملایمت و نرمی به وی فرمود: آشپزی حرفه ی او بود (و این ننگ نیست). نصرانی همچنان به گفتار ناهنجار خود ادامه داد و مادر امام(ع) را به نسبتی ناروا متهم ساخت. امام(ع) با ملاطفت به وی فرمود: اگر راست می گویی، خدا او را بیامرزد و گر نه خدا تو را بیامرزد. مرد نصرانی از دیدن این برخورد امام (ع) به اشتباه خود پی برد و اسلام آورد.
صبر و شکیبایی
گروهی نزد امام باقر(ع) رفتند. در همان هنگام یکی از فرزندان آن حضرت مریض بود و آثار حزن و اندوه در سیمای مبارک امام(ع) نمودار بود ولی چیزی نمی گفت. مهمانان از دیدن این حالت، با یکدیگر به گفتگو پرداختند و از نگرانی شدید امام(ع) درباره ی فرزندش، سخن گفتند. مدتی نگذشت که کودک فوت کرد و صدای گریه از درون خانه بلند شد. در این هنگام امام(ع) با چهره ای گشاده از اتاق بیرون آمد. هنگامی که آنان از علت پدید آمدن آن حالت غیر منتظره از امام(ع) پرسیدند، فرمود: «ما دوست داریم نسبت به کسی که مورد علاقه ی ماست در عافیت و سلامت باشیم ولی چون فرمان خدا رسد آنچه او دوست می دارد تسلیم هستیم.»
هیبت امام(ع)
در همان سالی که امام باقر(ع) به مکه مشرف شد و با هشام بن عبدالملک برخورد کرد، مردم به جانب امام(ع) هجوم می بردند و مسائل و مشکلات خود را از آن حضرت می پرسیدند: عکرمة گفت: این شخص که سیمای دانشمندان دارد کیست؟ من (هم اکنون) می روم و او را آزمایش می کنم. سپس نزد امام(ع) رفت. هنگامی که در برابر وی قرار گرفت به لرزه افتاد و تعادل خود را از دست داد. با شگفتی به امام(ع) عرض کرد: ای فرزند پیامبر، من در مجالس متعددی، در مقابل ابن عباس و دیگران نشسته ام ولی چنین حالتی که اینک به مدن دست داده، هرگز برایم پیش نیامده است. امام باقر(ع) فرمود: «وای بر تو ای بنده ی شامیان، تو در برابر خانه هایی قرار گرفته ای که با اذن پروردگار، رفعت پیدا کرده و در آنها نام خدا ذکر می شود».
امام باقر(ع) از دیدگاه دانشمندان
آوازه ی وسعت علوم پیشوای پنجم(ع) آنچنان اقطار کشور اسلامی را پر کرده بود که لقب «باقرالعلوم» که از جانب پیامبر(ص) به وی داده شده بود تحقق عینی پیدا کرد؛ به گونه ای که دانشمندان بزرگ او را با همین ویژگی یاد می کردند.
«عبدالله بن عطا» یکی از شخصیتهای برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام(ع) می گوید: من هرگز دانشمندان اسلامی را در هیچ محفل و مجمعی کوچکتر و زبونتر از محفل محمد بن علی(ع) ندیدم. من «حکم بن عیینه» را با همه ی شخصیت و مقام علمی اش در محضر امام محمد باقر(ع) همچون کودکی دیدم که در برابر استادی عالی مقام، زانوی ادب بر زمین زده و شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده است.
جابربن یزید جعفی هر گاه از امام باقر(ع) حدیثی نقل می کرد می گفت: خبر داد مرا وصی اوصیا و وارث علوم انبیاء، محمد بن علی الحسین(ع)...
محمد بن مسلم می گوید: هرگز مطلبی به ذهنم خطور نکرد مگر اینکه از امام باقر(ع) سؤال کردم و پاسخ سؤالات من از آن حضرت بالغ بر سی هزار حدیث شد.
ابن حجر عسقلانی، یکی از دانشمندان عامه، می نویسد: محمد باقر(ع) به اندازه ای رموز و اسرار علوم را آشکار ساخت و حقایق و احکام و حکمتها و لطایف را بیان نمود که جز کوردلان و یا منحرفان، کسی نمی تواند آن را انکار کند، از اینرو، به شکافنده و جمع آورنده علوم بر فرازنده ی پرچم دانش لقب یافته است.
برگرفته از کتاب تاریخ اسلام در عصر امامت امام سجاد(ع) و امام باقر(ع)
|
ماجرای بی قراری استاد قرائتی روی صندلی اتوبوس! حوزه/ بلند شدم و باز نشستم. مسافران گفتند: آقا چته؟ صندلیت میخ داره؟. گفتم: نه. خودم گیر دارم! |
خبرگزاری«حوزه» بخش دیگری از خاطرات تلخ و شیرین حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر می کند.
عجب آقای خوبی!
قبل از انقلاب در سفرى که به کرمان داشتم، وارد دبیرستانى شدم. بچه ها در حال بازى بودند و رئیس دبیرستان زنگ را به صدا در آورد و ورزش را تعطیل و بچه ها را براى سخنرانى من جمع کرد.
من هم گفتم: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اسلام طرفدار ورزش است والسلام. این بود سخنرانى من، بروید سراغ ورزش.
رئیس دبیرستان گفت: آقاى قرائتى! شما مرا خراب کردى!. گفتم: تو مى خواستى مرا خراب کنى و بچه ها را از بازى شیرین جدا کنى و پاى سخن من بیاورى.
آنان تا قیامت نگاهشان به هر آخوندى مى افتاد مى گفتند: اینها ضد ورزش هستند و با این حرکت از آخوند یک قیافۀ ضد ورزش درست مىکردى.
بچه ها دور من جمع شدند و گفتند: عجب آقاى خوبى!. پرسیدند شب ها کجا سخنرانى دارید. من هم آدرس مسجدى را که در آن برنامه داشتم به بچه ها دادم. شب دیدم مسجد پر از جوان شد.
خودم گیر دارم!
تازه وارد تلویزیون شده بودم و با اتوبوس از قم به تهران مى آمدم و برمىگشتم. روزى بعد از ضبط برنامه با اتوبوس به سمت قم در حرکت بودم. نزدیک بهشت زهرا که رسیدیم، خواستم بگویم: براى شادى ارواح شهدا صلوات؛ دیدم در شأن من نیست و من حجت الاسلام و ...
به خودم گفتم: بى انصاف! تو خودت و تلویزیونت از شهدا است، تکبّر نکن. بلند شدم و باز نشستم. مسافران گفتند: آقا چته؟ صندلیت میخ داره؟. گفتم: نه. خودم گیر دارم!
بالاخره از بهشت زهرا گذشته بودیم که بلند شدم و گفتم: صلوات ختم کنید. آنجا بود که فهمیدم علم و شخصیّت، سبب تکبّر من شده است.
ارزش تبلیغ چند دقیقه اى نوجوان اسیر!
در خانه به تماشاى تلویزیون نشسته بودم که فیلم اسیران ایرانى را نشان مى داد. خبرنگار بى حجابِ سازمان ملل مى خواست با نوجوان کم سن و سال ایرانى مصاحبه کند. نوجوان شوشترى به او گفت:
اى زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن، حفظ حجاب است
و به او گفت: تا حجابت را درست نکنى، من با تو مصاحبه نمى کنم.
آن شب خیلى گریه کردم. با خود گفتم: آیا تبلیغ چند ساله من در تلویزیون با ارزش تر بوده یا تبلیغ چند دقیقه اى این نوجوان اسیر؟.
فرق گذاشتن بین بیست تومانى و هزار تومانى
کنار ضریح حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام مشغول دعا بودم. حالى پیدا کرده بودم که کسى آمد و سلام کرد و گفت: آقاى قرائتى! این پول را بده به یک فقیر.
گفتم: آقاجان خودت بده. گفت: دلم مى خواهد تو بدهى. گفتم: حال دعا را از ما نگیر، حالا فقیر از کجا پیدا کنم. خودت بده. او در حالى که اسکناس آبى رنگى را لوله کرده بود و به من مى داد دوباره گفت: تو بده. آخر عصبانى شدم و گفتم: آقاجان! ولم کن. بیست تومن به دست گرفتى و مزاحم شدى. گفت: حاج آقا! هزار تومانى است، دلم مى خواهد شما به فقیرى بدهى.
وقتى گفت: هزار تومانى است، شل شدم و گفتم: خوب، اینجا مؤسسه خیریه اى هست، ممکن است به او بدهم. گفت: اختیار با شما. وقتى پول را داد و رفت، من فکر کردم و به خودم گفتم: اگر براى خدا کار مىکنى، چرا بین بیست تومانى و هزار تومانى فرق گذاشتى؟! خیلى ناراحت شدم که عبادت من خالص نیست و قاطى دارد.
استدلال با یک وهّابی
به دنبال فرصتى بودم که ضریح پیامبر صلى الله علیه و آله را ببوسم که یکى از وهابى ها متوجّه شد وگفت: این آهن است و فایدهاى ندارد!.
گفتم: ضریح پیامبر، آهن است ولى آهنى که در جوار پیامبر صلى الله علیه و آله باشد، اثر خاصى دارد. مگر شما قرآن را قبول ندارید؟. قرآن مى گوید: پیراهن یوسف چشمان یعقوب را شفا داد. پیراهن یوسف نیز مانند پیراهن دیگران بود، امّا چون در جوار یوسف بود این اثر را گذارد و شفا داد.
جواب عملی، وهّابی را قانع کرد
در خیابان هاى مدینه قدم مى زدم که رفتار یک ایرانى نظرم را به خود جلب کرد. او با یکى از کاسب هاى مدینه بر سر جنگ ایران و عراق جرّ و بحثش شده بود. مرد کاسب مى گفت: حالا که صدام پیشنهاد صلح داده، چرا شما صلح را نمى پذیرید؟. قرآن مى گوید: «والصلح خیر»!. زائر ایرانى نمى توانست او را قانع کند. دیگر زائران ایرانى که نگاهشان به من افتاد، گفتند: آقاى قرائتى! بیا جواب این آقا را بده.
من به یکى از ایرانى ها گفتم: یکى از طاقه هاى پارچه را از مغازه اش بردار و فرار کن. او همین کار را کرد. صاحب مغازه خواست فریاد بزند، گفتم: «والصلح خیر»! خواست ایرانى را تعقیب کند گفتم: «والصلح خیر»! گفت: پارچه ام را بردند. گفتم: حرف ما هم با صدام همین است. دزدى کرده و خسارت زده، مى گوئیم جبران کند، بعد صلح کنیم. گفت: حالا فهمیدم.
تنظیم باد در رمی جمرات
در اعمال حج، در رمى جمرات، باید هفت سنگ پرتاب کرد. من شش سنگ زده بودم و دیگر سنگى براى پرتاب نداشتم. در اثر ازدحام جمعیّت داشتم خفه مى شدم و یک سنگ مى خواستم. به هرکس گفتم: آقا! من قرائتى هستم، یک سنگ به من بدهید من اینجا گیر افتاده ام. هیچ کس به من کمک نکرد.
بالاخره با دست خالى و با هزار زحمت برگشتم، ولى چقدر خوشمزه و شیرین بود، چون احساس کردم تنظیم باد شده ام.
هیچ کس به من دمپایى نداد!
در مِنى بند کفشم پاره شد. هوا بسیار گرم و آسفالت خیابان خیلى داغ بود. با پاى برهنه راه مى رفتم و از داغ بودن زمین به هوا مى پریدم.
کاروان هاى ایرانى مرا مى دیدند و مى گفتند: آقاى قرائتى سلام. امّا هیچ کس به من دمپایى نداد!.
مدیون و بدهکار رزمنده ها هستیم!
در جبهه کردستان از جوانى پرسیدم: بابات چکاره است؟. گفت: نابینا و خانه نشین. گفتم: برادرت چکار مى کند؟. گفت: 6 ساله که اسیر است. گفتم: مادرت؟. گفت: مریض است. گفتم: خودت براى چه به جبهه آمده اى؟.
گفت: آمده ام تا از دین و مرز کشور اسلامیَم حفاظت کنم.
راستى که ما چه قدر به این بچه ها مدیون و بدهکاریم!
|
تشکر ویژه میرزا جواد تبریزی از یک طلبه حوزه/ خدا را شاهد می گیرم که من از متهجّدین و شب زنده داران، کسی را می شناسم که به هنگام سحر صدای فرشته ای که او را بیدار می کند، می شنود. فرشته با لفظ «آقا» به او خطاب می کند.... |
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری«حوزه» چهار داستان از استاد اخلاق میرزا جواد ملکی تبریزی را منتشر می کند.
فرشته او را از خواب بیدار می کند
مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی (ره) به تمام معنا اهل عبادت و تهجّد بود و از بکّائون زمان خویش محسوب می شد. سه ماه رجب، شعبان و رمضان را به طور متوالی روزه می گرفت و در قنوت نمازهای نافله مکرّراً این بیت را می خواند:
زان پیشتر که عالَمِ فانی شود خراب ما را زجام بادۀ گلگون خراب کن
او در کتاب «اسرار الصلوة» خود می نویسد:
«… اقول: لاتکن کافراً بهذه الاخبار و انّی اُشهِد الله انّی اَعرف من المتهجدین من کانَ یَسمَع مَنْ یُوقظُهْ و ینادیه وقت تهجّده فی اوائل امره بلفظة آقا، فیقوم لورده.»
- … این روایات را بپذیر و انکار نکن، خدا را شاهد می گیرم که من از متهجّدین و شب زنده داران، کسی را می شناسم که به هنگام سحر صدای فرشته ای که او را بیدار می کند، می شنود. فرشته با لفظ «آقا» به او خطاب می کند و آن شخص با این سخن بیدار می شود و به نماز شب می ایستد.
تصور می شود این شخص که با صدای فرشته اقامۀ نماز شب در سحرگاهان از خواب برمی خیزد، خود میرزا جواد آقاست که برای پرهیز از توهّمِ خودستایی، این حقیقت را بدین عبارت بیان کرده است.
آری، کسانی که در راه وصول به محبوب استقامت دارند به مقتضای آیۀ شریفۀ: «اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا الله ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائکَة» ملائکةُ الله بر آنان نازل می شوند و مرحوم ملکی به حق یکی از آن افراد بود. او جز خدا و خواست او هوایی در سر نداشت و به چیز دیگری نمی اندیشید و در حقیقت زبان حالش خطاب به خداوند سبحان چنین بود:
گر بِشِکافند سراپای من جز تو نیابند در اعضای من
شاگردپروری میرزا جوادآقا
میرزا جواد آقا می گوید: روزی استاد، ملّاحسینقلی همدانی به من گفتند: مقام تربیت فلان شاگرد به عهدۀ شماست. آن شاگرد همتی فراوان و عزمی راسخ داشت. مدّت شش سال در مراقبت و مجاهدت کوشش کرد، تا به مقامی رسید که قابلیّت محضه برای ادراک و تجرّد نفس بود. خواستم این سالکِ راه سعادت به دست استاد بدین فیض نائل و به این خلعت الهیّه مخلّع گردد. او را با خود به خانۀ استاد بردم و پس از عرض مطلوب، استاد گفتند: این که چیزی نیست و فوراً با دست خود اشاره کرده و گفتند: تجرّد مثل این است؛ آن شاگرد می گفت: فوراً دیدم که از بدنم جدا شده ام و در کنار خودْ موجودی را مانند خود مشاهده می کنم!.
تشکر میرزا جواد از یک طلبه
یکی از کسانی که مرحوم ملکی تبریزی را زیارت کرده و از او بهره برده می گوید: «حاج میرزا جواد آقا روزی پس از پایان درس، عازم حجرۀ یکی از طلبه ها- که در مدرسۀ دارالشفا بود- شد و من در خدمتش بودم. به حجرۀ آن طلبه وارد شد و پس از به جای آوردن مراسم احترام و اندکی نشستن برخاست و حجره را ترک گفت.
هدف از این دیدار را پرسیدم. در پاسخ گفتند: شب گذشته هنگام سحر، فیض هایی بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیۀ خودم نیست و چون توجّه کردم دیدم این آقای طلبه به تهجّد برخاسته و در نماز شبش به من دعا می کند و این فیوضات، اثر دعای اوست. این بود که به خاطر سپاسگزاری از عنایتش به دیدارش رفتم.
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟
گریه های شبانه استاد اخلاق
یکی از دوستان و نزدیکانِ مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می گوید: مرحوم ملکی (ره) شب ها که برای تهجّد و نماز شب به پا می خاست، ابتدا در بسترش مدتی صدا به گریه بلند می کرد؛ سپس بیرون می آمد و نگاه به آسمان می کرد و آیات «إنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الارض…» را می خواند و سر به دیوار می گذاشت و مدّتی گریه می کرد؛ پس از تطهیر نیز کنار حوض مدتی پیش از وضو می نشست و می گریست و خلاصه از هنگام بیدار شدن تا آمدن به محلّ نماز و خواندن نماز شب، چند جا می نشست و برمی خاست و گریه سر می داد و چون به مکان نماز خود می رسید، دیگر حالش قابل وصف نبود.
مرحوم ملکی می گوید: استادم ملاحسینقلی همدانی (ره) به من گفتند: فقط متهجّدین هستند که به مقاماتی نائل می گردند و غیر آنان به هیچ جایی نخواهند رسید.
منبع: سیمای فرزانگان-رضا مختاری
|
چگونگی محاسبه خمس از نظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی حوزه/ حضرت آیت الله مکارم شیرازی به دو استفتاء مقلدین خود در خصوص نحوۀ محاسبۀ خمس و گرفتن پذیره در موقوفات پاسخ گفتند. |
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» متن پرسش و پاسخ را منتشر می کند.
محاسبۀ میزان سرمایه در سالِ تعلق خمس، ملاک است
پرسش: شخصی مثلا 100 میلیون سرمایۀ در گردش که خمس آن را داده، داشته است؛ ولی در سال بعد سرمایه اش کاهش یافته و مثلا 80 میلیون شده و باز در سال جاری 110 میلیون درآمد داشته است؛ حال چه قدر از درآمدش جز سرمایه ای مخمسش می شود؟ 80 میلیون یا 100 میلیون؟
پاسخ: معیار سال قبل است که 80 میلیون بوده و خمس مازاد آن را باید بپردازد.
گرفتن پذیره در موقوفات
پرسش: آیا طبق مقررات اوقافی "پذیره" یعنی حق تملک اعیانی که هنگام اجاره زمین موقوفات، مبلغی بابت پذیره از مستاجر أخذ می گردد، بابت آب کشاورزی متعلق به موقوفه هم می توان پذیره گرفت؟
پاسخ: در تمام موقوفات، گرفتن پذیره به منظور تخفیف دادن اجاره مانعی ندارد.
|
به بهانه سالروز وفات مؤسس حوزه علمیه قم؛
از شفای شیخ عبدالکریم تا جلوگیری از طغیان رودخانه حوزه/ حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى که ریاست تامّه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت با نوکر و خادم خود هم سفره و غذا بود، روى زمین می نشست، با اصغر طلاب مزاح هاى عجیب و غریب مى فرمود. |
به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری«حوزه» 79 سال پیش در چنین روزی یعنی هفدهم ذیالقعده سال 1355 (1315 شمسی) بزرگ مرد یزدی از تبار عالمان شیعی دعوت حق را در حالی لبیک گفت که حوزه علمیه قم میراث جاودان او هم اکنون طلایهدار علم و حکمت اسلامی در جهان اسلام است.
حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی را همگان به عنوان مؤسس حوزه علمیه قم میشناسند، همان کسی که توانست با سیاستهای ضد دینی رضاخان مبارزه کند و مانع از هم پاشیده شدن روحانیت و حوزه های علمیه در ایران شود؛ زیرا جان گرفتن حوزه علمیه قم با زمان حکومت رضاخان مصادف شده بود و رضاخان دست پرورده انگلیس، قصد داشته تا علما را از میان بردارد.
آیت الله عبدالکریم حائری یزدی
آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم در سال ۱۲۷۶ق. مصادف با ۱۲۳۹ش. در روستای مهرجرد میبد، واقع در۶۰ کیلومتری یزد به دنیا آمد. پدرش مردی پارسا بود که هر چند از تحصیل علم بی نصیب مانده بود اما از زهد و تقوی بهره داشت. دوران کودکی عبدالکریم در دامان پرمهر مادری مهربان سپری گشت.
روزی شوهرخاله عبدالکریم به نام محمدجعفر، معروف به «میرابوجعفر» که روحانی بود، به مهرجرد آمد. وی در همان دیدار نخست آثار استعداد و نبوغ را در رفتار این کودک مشاهده کرد. به همین دلیل عبدالکریم را برای یادگیری دانش، با خود به اردکان بُرده و به مکتب خانه سپرد. عبدالکریم در مکتب خانه اردکان در محضر «مجدالعلمای اردکانی» یکی از بزرگان آن دیار، دروس نصاب الصبیان، صرف، مقدمات علوم و ادبیات را با عشق و علاقه فراوان آموخت.
در حالی که هنوز ۱۰ سال از بهار عمرش سپری نگردیده بود، از سایه پرمهر پدر بی نصیب گشت؛ از این رو راه مهرجرد را در پیش گرفت و خود را در کنار مادر غمدیده تنها و دور از مکتب یافت. چند سال را محروم از مکتب و دوستان در روستای مهرجرد گذراند؛ ولی پس از چندی شور و شوق دانشآموزی او را بی قرار ساخت. به همین دلیل عشق و دلبستگی خویش به علوم دینی را با مادر در میان گذاشت. مادر کوله بار سفر فرزندش را به سوی حوزه علمیه یزد بست و با چشمانی پر از اشک شوق و هجران، فرزند دلبندش را راهی آن سامان نمود.
شیخ عبدالکریم به یزد رفت ولی پس از تحصیل مبادی فقه و اصول، ماندن در این شهر را نپسندید و تصمیم به مهاجرت به کربلا گرفت. او راهی عراق شد و حدود سال ۱۲۹۸ق. در مدرسه علمیه حسن خان سکونت و به محضر استاد بزرگ فاضل لنکرانی راه یافت. شرح لمعه و قوانین را در محضر ایشان خواند. با رحلت میرزای بزرگ (مؤسس حوزه علمیه سامرا) و بیم از رونق افتادن حوزه علمیه این شهر، آیت الله فاضل لنکرانی، شیخ عبدالکریم را برای ادامه تحصیل از کربلا به سامرا فرستاد.
آیت الله حائری سطوح عالیه را در حوزه سامرا در محضر شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری و مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی شیرازی فراگرفت. در درس خارج نیز بیشتر از محضر آیت الله سید محمد فشارکی استفاده میکرد.
با هجرت آیت الله فشارکی به نجف اشرف، شیخ عبدالکریم حائری نیز پس از حدود ۱۳ سال سکونت در سامرا به نجف هجرت نمود و علاوه بر درس استادش آقای فشارکی در درس آیت الله العظمی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی نیز شرکت نمود. سرانجام بعد از حدود ۱۶ سال آیت الله حائری بار دیگر به کربلا هجرت نموده و تا سال ۱۳۳۲ق. در کربلا اقامت نمود.
|
در گفت وگو با پیشکسوت منبر و خطابه بررسی شد
آنچه یک روحانی منبری باید بداند حوزه/ گاهی برخی میوه فروشها به قدری میوه خود را خوب میچینند که انسان لذت میبرد. در منبر نیز باید مطالب را زیبا بچینیم، با بیان سلیس و روان مسأله را مطرح کنیم؛ این موارد اصلوب خطابه است. |
یکی از آفات منابر ما این است که از مستمعین تقاضا نمیکنیم صحبت های مارا نقد کنند و فکر میکنیم که مورد پسند همه بود ؛درحالی که باید از مستمع تقاضا کنیم تا عیب ما را به ما هدیه کند و به صورت خصوصی، عیوب منبر را به ما تذکر دهند.
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری«حوزه» درگفت وگو با خطیب پیشکسوت و منبری توانمندحجت الاسلام والمسلمین محمد باقر شریعت نیا سبزواری به بررسی آداب وخصوصیات یک خطابه موثر پرداخته آنچه که درادامه می آید، حاصل این گفت وگو است .
*با تشکر از استاد ارجمند که فرصتی را در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید تا از تجربیات ارزشمندتان در عرصه خطابه و تبلیغ بهره ببریم. بفرمایید خطابه مؤثر چه خصوصیاتی دارد؟
بنده هم به سهم خود از خبرگزاری حوزه که در نشر معارف اهل بیت(ع) کوشاست کمال تشکر را دارم، بنده چهار کتاب در زمینه سخنوری نوشتهام که عبارتاند از «خطبه و خطابه در اسلام»؛ «درباره سخن و سخنوری» که هر دو را دفتر تبلیغات چاپ کرده است و کتاب دیگرم تحت عنوان «اصول و مبانی تبلیغ و سخنوری» منتشر شده و دیگر اثر من در این زمینه کتاب «مناظره در اسلام» است که قسمتی از آن درباره فن خطابه می باشد.در مشخصات اسلوب خطابی میتوان به چند مسأله توجه کرد.
* در سخنرانی تلگرافی صحبت نکنیم
در سخنرانی نمیتوانیم تلگرافی صحبت کنیم و باید مطلب را باز کنیم و پرورش بدهیم و لذا ایجاز در سخنوری مطلوب نیست، چنانچه تطویل هم مناسب نیست. وقتی مطلبی را باز کردیم، دیگر ادامه دادن آن مطلوب نیست. بین ایجاز و تطویل، سدی به نام اطناب است.
* مطالب را به صورت ساده مطرح کنیم
مطلبی که خطیب در منبر مطرح میکند باید مطابق با فهم و درک مستمع باشد و درک مطلب برای مستمعین مشکل نباشد. به عنوان مثال اگر بخواهم درباره جبر و اختیار صحبتی داشته باشم و به صورت کلامی بحث را تبیین کنم درک آن برای مستمع مشکل است، ولی اگر به صورت ساده آنرا مطرح کنم، درک آن برای مخاطب آسان خواهد بود. همچنین عباراتی را که مطرح میکنم نباید از عبارات پیش پا افتاده مانند آنچه در گفتگوهای معمولی است باشد؛ همچنین نباید از نظر ادبی به حدی بالا باشد که از فهم مستمع بیرون باشد. در عین حال باید زیبا صحبت کنیم و عبارات شیوا به کار ببریم. فصاحت و بلاغت اقتضا میکند که الفاظ ما با ذهن مستمع آشنا باشد و الفتی داشته باشد که آن را درک کنند در عین حال زیبا صحبت کنیم، به عنوان مثال میگوییم: «خوبیها را بگیرید و بدیها را دور بریزید»، این مطلب در عین زیبایی ساده است، یا بگوییم: «از نظر علمی بشر به حدی ترقی کرده است که یک پا را به سفینه فضایی بسته است و از نظر اخلاق به حدی منحط شده است که پای دیگرش را به گاری بسته است، که نتیجه آن دو شقه شدن انسان می باشد»، این نوع جملات هم لطیف و فصیح بوده و هم مورد فهم مردم است.
*مطالب را زیبا بچینیم
منبر خوب باید دارای مقدمه ذی المقدمه باشد و هر کدام در جای خود بیان شوند. باید به ذی المقدمه بال و پر داده شود و از مقبولات استفاده گردد، مقبولات یعنی آنچه که مورد قبول مردم است، مانند کلام بزرگان و آیات قرآن و احادیث صحیح، همچنین اشعار حکیمانه شعرای مقبول مانند حافظ و سعدی و مولوی، مورد استفاده قرار گیرد.
همچنین دلایل و براهین برای اثبات مدعا در جای خود استفاده شود. در پایان منبر هم نتیجه گیری کلی انجام گیرد، بعد از اینها حسن خاتمه ای دلپذیر قرار داده شود، چه به عنوان گریز به مصیبت باشد که مناسب با موضوع بوده و انسان بدون تناسب روضه نخواند و یا اینکه به وسیله اشعاری که مضامین گذشته را تأیید میکند گاهی با آواز همراه است، منبر خاتمه پیدا کند. پس حسن مبدأ و حسن خاتمه برای منبر لازم است.
گاهی برخی میوه فروشها و یا قصابها به قدری میوه یا گوشت خود را خوب میچینند که انسان لذت میبرد. در منبر نیز باید مطالب را زیبا بچینیم، با بیان سلیس و روان باید مسأله را مطرح کنیم؛ این موارد اصلوب خطابه است.
به نظر حضرتعالی چه آفات و آسیبهایی میتواند خطابه را تهدید کند؟
* رعایت نکردن فصاحت و بلاغت:
انسان باید فصاحت و بلاغت داشته باشد، فصاحت معلوم است که شامل الفاظ زیبا و کلام مسجع و مقفع است، اما بلاغت به این معناست که به مقتضای حال و مجلس و مستمع صحبت کنیم. این مسأله بسیار مهم است. چنانچه مادری فوت کرده است، انسان باید از مقام مادر صحبت کند، اگر پدری فوت کرده و این پدر به عنوان مثال معلم است، در مورد تعلیم و تربیت و مقام معلم از نظر اسلام صحبت کنیم؛ اگر فقیه است در مورد نقش فقه و فقاهت در اسلام صحبت کنیم و مناسبترین آیات را انتخاب کنیم، چنانچه پزشکی فوت کرده، در مورد نقش طب و طبابت در اسلام و جامعه صحبت کنیم، در روایات ما یکی از ارکان هر شهر و تمدنی از یک طرف وجود فقیه است و از طرف دیگر وجود طبیب و پزشک می باشد، البته شرط دیگر هر مملکتی حاکم و زمامدار فرزانه و عادل است، این سه مسأله از ارکان تمدن اسلامی می باشد.
* آسیب جدی سخنرانی
صحبت بدون تناسب، به معنای فقدان بلاغت است که از آسیبهای جدی سخنرانی است، مثل اینکه مادری فوت کرده است و من در مورد مرگ و امثال اینها صحبت کنم، در صورتی که مقام مادر، مقام معظمی است، شما ابتدا باید مادر را تکریم کنید و قلوب مردم را متوجه احترام و مقام مادر نموده، بعد راجع به مطلب مرگ صحبت کنید. مثلاً بگوییم چنانچه مادران در تربیت فرزندان کوشا باشند در پل صراط نشاط خاصی خواهند داشت، چرا که مرگ گردنههایی دارد که یکی از آنها گردنه تربیت است و از پدر و مادر راجع به تربیت فرزندانشان سؤال میکنند، شما از مرگ صحبت کردهاید، ولی مجلس متوجه فوت مادر است. یا اگر کارمند اداره چاپ از دنیا رفته، منبری باید راجع به مسأله چاپ اطلاعات خوبی داشته باشد، که مثلاً گوتنبرگ صنعت چاپ را اختراع کرده و چاپ چه میزان در رشد جوامع بشری تأثیر داشته است، یا اگر کشاورزی فوت کرده راجع به جایگاه کشاورز از نگاه روایات صحبت کنیم، که در این زمینه روایات فروانی هم داریم، ما آنقدر روایت راجع به کشاورز داریم، مانند حدیث امام صادق (علیه السلام) که میفرماید: «الزَّارِعُونَ کنُوزُ الْأَنَامِ یزْرَعُونَ طَیباً أَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ أَحْسَنُ النَّاسِ مَقَاماً وَ أَقْرَبُهُمْ مَنْزِلَةً یدْعَوْنَ الْمُبَارَکینَ.» (کشاورزان گنجهاى مردمند، بذر پاکیزه اى را مى کارند که خداوند عزّ و جلّ آن را برآورده است . مقام آنان در روز قیامت از همگان بهتر و قرب و منزلتشان از همه بیشتر است و «مبارک» خوانده مى شوند.)(الحیاه با ترجمه، احمد آرام ج 5 ص 512) و حدیث «وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیاً إِلَّا کانَ زَارِعاً إِلَّا إِدْرِیسَ فَإِنَّهُ کانَ خَیاطا» بنابر این ما باید ببینیم فوت کننده کیست، اگر تاجر بود ما راجع به تجارت و تاجر خوب صحبت کنیم و در اواخر صحبت اشاره به مرگ کنیم. انسان باید در مورد مشاغل مختلف اطلاعات داشته باشد، بنده دفتری بر طبق حروف الفبا دارم و در موارد گوناگون اطلاعات خود را آنجا یادداشت میکنم، آقایان اهل منبر و خطابه نیز باید چنین تجهیزاتی داشته باشند و در اوقات فراغت در مورد تمام مشاغل و حرف تحقیق کنند؛ لذا اگر کسی برخلاف بلاغت صحبت کند و یا در مجلس فاتحه در باره مطلب خالی از موضوع و متوفی صحبت کند، مطمئن باشد که مستمع گوش نمیدهد و در دل خود شما را به بد سلیقگی متهم میکند.
*اطاله کلام و طولانی کردن منبر
از دیگر آفات منبر اطاله کلام و طولانی کردن منبر است، در ابتدای کلام این مطلب را ذکر کردم، گاهی افراد از پای منبر یکی یکی بلند میشوند و میروند ، اما منبری توجه نمیکند که مردم را خسته کرده، مرحوم آیت الله فلسفی به مردم نگاه میکرد، تا میدید مردم خسته شدهاند فوراً ایجاد تنوع میکردو منبر را تمام میکرد، اینگونه گمان نکنند که حتماً باید نیم ساعت صحبت کنند، گاهی کمتر هم کفایت میکند، بسیاری از افراد در مجالس ختم به صرف اجبار و احترام آمدهاند، اما در ماه رمضان که مردم فقط برای شنیدن منبر میآیند، کاری هم ندارند و افطار کردهاند، یا بعد از ظهر است و استراحت کرده اند، شما مثلا می توانید یک ساعت صحبت کنید، ولی در مجالس مختلف باید مقتضای حال رعایت شود، بنابر این صرف به مناسبت صحبت کردن هم مطلوب نبوده و مطلب باید نو و تازه باشد، اگر مطلب برای شما تازه بود برای دیگران هم تازه خواهد بود، برخی احادیث کمتر مطرح شدهاند و مردم فراموش کردهاند اشکالی ندارند که آنها ایراد شود و اشعار هم باید اشعاری معقول و مطابق با نصوص و روایات باشد، مگر زبان حال باشد، در ذکر مصیبت هم برخی افراد طوری دروغ میگویند که افراد تا میخواهند گریه کنند به خاطر دروغ روضه خوان، دیگر نمیتوانند گریه کنند.
*نقد پذیر بودن و پذیرفتن عیوب منبر
یکی از آفات منابر ما این است که از مستمعین تقاضا نمیکنیم تا از ما انتقاد کنند، در این شرایط فکر میکنیم که همه خوششان آمد؛ از مستمع تقاضا میکنم که عیب من را به من هدیه کند و به صورت خصوصی عیوب منبر شما را به شما تذکر دهد چون بسیاری از مسائل را انسان متوجه نمیشود.
*در منبر از قرآن و روایات چقدر استفاده کنیم؟
قرآن در موضوعات مختلف آیات متعددی دارد، یکی از آقایان منبری دائماً حدیث میخواند، به ایشان عرض کردم هر مطلبی که مورد نظر شماست، بفرمایید تا آیه آن را به شما بدهم، چنانچه امام صادق علیه السلام فرمودند: هر چه به شما میگویم آیه آن را از من طلب کنید ، فیه تبیان کل شیء، در قرآن کریم همه چیز به صورت مستقیم یا با اشاره یا تفسیر وجود دارد. بنده معتقدم که نباید آیه قرآن را به عنوان تبرک بخوانیم بلکه باید موضوع ما متخذ از آیه باشد و آیه را در میانه منبر برگردانیم و در مورد نکات آن تفاسیر ارائه دهیم، در هر آیه ای چند موضوع اتخاذ شده که باید مطالعه شود و نباید آیه رها شود، بنابراین در میانه منبر مردم متوجه شوند که موضوع شما قرآنی است. با روایاتی که ارائه میدهید نیز مردم متوجه شوند که روایات برای تبیین قرآن آمده است. البته باید توجه داشت؛ روایتی که در منبر ذکر میشود صحیح بوده و با روایات دیگر یا قرآن کریم مخالف نباشد. متاسفانه برخی آقایان روایاتی را در منابر ذکر میکنند که حتی مخالف قرآن است.
*در ارائه محتوای یک منبر چه نکاتی را مد نظر داشته باشیم؟
گاهی انسان با تناسب صحبت میکند، اما محتوای صحبت او تکرار مکررات است و مطالب دستمالی شده ای را که همه بارها شنیدهاند، ارائه میدهد. ما در هر زمینه ای باید مطلب تازه داشته باشیم و الا اگر تکرار مکررات باشد، لا اقل متفکرین از پای منابر قهر میکنند و میگویند ما چیزی یاد نمیگیریم. مطلب تازه همیشه است لااقل تازههایی که مردم فراموش کردهاند را از درون کتابها باید بیرون بکشیم، بنده یک هفته به سوریه دعوت شدم و منبر میرفتم، بعد از اینکه صحبت کردم، فردی نزد بنده آمد که رئیس یکی از دانشگاه های کشور میگفت: بنده ده سال است که پای منابر نمینشینم و قهر کردهام، چون آقایان دائم یا خوابهای آنچنانی نقل میکنند که هیچ اعتباری ندارد و یا مسائلی در منابر مطرح میکنند که مفید فایده نیست،لذا بعد از سخنرانی شما تعجب کردم که در کنار مرقد حضرت رقیه(س) کسی راجع به عبرت در قرآن صحبت میکند، برای زیارت آمده بودم، اما وقتی صحبت شما را شنیدم، پای منبر شما نشسته و از صحبت های تان لذت بردم، چرا شما دیگران را ارشاد نمیکنید که این مسائل را مطرح کنند.
*اهل منبر و تبلیغ در مناسبت های تبلیغی همچون ماه مبارک رمضان به چه موضوعاتی بیشتر بپردازند؟
در ماه مبارک رمضان به تناسب، لااقل چند روز درباره عظمت ماه مبارک رمضان و تاریخچه پدید آمدن روزه در اسلام و اینکه این عبادت بزرگ مخصوص همه امتها و همه پیامبران است و فقط مخصوص ما نیست، بلکه یک عبادت قهرمانانه گسترده در همه امتهای پیشین است پرداخته شود همچنین از آنجایی که در قرآن نتیجه روزه تقوا دانسته است مناسب است که راجع به تقوا نیز مطالبی بیان شود، مثلاً تقوا چیست و چگونه تقوا به دست میآید، چگونه باید تقوا را ایجاد و حفظ کنیم، راجع به تقوای فردی، اجتماعی، تقوای سیاسی و اقتصادی نیز میتوان صحبت کرد، در تقوای اقتصادی میتوان به مباحث خمس و زکات اشاره نمود و اینکه انسان باید قناعت کند، از اسراف و تبذیر خود را حفظ کند، و...
*سخن پایانی
یکی از سبکهای اسلوب خطابه تفنید است. تفنید به معنای مناقشه در آراء است، بعنوان مثال هندوها میگویند تمام سعادت در ریاضات است، ما میگوییم خیر، ریاضات باید مشروع باشند، ما نباید به بدن خودمان لطمه بزنیم، ما نباید چهل روز به یک بادامی بسازیم، بنابر همه اینها قابل تحلیل است، تفنید یعنی اگر آرائی را که صحبت میکنید آرائ خلافی باشد مناقشه کنید وگر نه بحث خود را ادامه میدهید، بنابر این انسان باید این سبک اسلوب را در خطابه رعایت کند.
آیت الله فلسفی معیار منبری خوب بودند، یادم هست که درباره حضرات آیات دامادو بروجردی صحبت کردند و به قدری مناسب صحبت کرد که اگر یک ساعت سخن می گفت کسی سرش را برنمیگرداند و همه به سخنان وی توجه داشتند، درخصوص مجلس یک چاپخانه چی که از دنیا رفته بود، در مورد صنعت چاپ صحبت کرد و غوغا کرد، در مورد حکومتهایی هم که بستگان او از دنیا میرفتند ایشان به قدری با تناسب صحبت میکرد که تمام افراد مجذوب میشدند، ما باید از بزرگانمان یاد بگیریم، شنیدهام مرحوم آقای اشراقی مناسب صحبت میکردهاند، حضرت آیت الله وحید در کویت که منبر میرفتند، بسیار متناسب صحبت میکردند، مرحوم تربتی هم بودند که ما پای منبر ایشان بودیم، متناسب صحبت میکردند و بسیاری از بزرگان ما در شهرستانها و جاهای دیگر بودند، ولی الان متأسفانه برخی از آقایان منبری بدون توجه صحبت میکنند و مطالبی را میگویند که هیچ مناسبتی با مجلس ندارد.
تولیت مدرسه علمیه آیت الله حق شناس تهران مطرح کرد:
ماموریت ۱۵ هزار طلبه وهابی برای فعالیت علیه شیعه
حوزه/
امروز قدرت های استکباری و مرتجعین منطقه ۱۵ هزار طلبه وهابی را استخدام
کرده و با صرف وقت و هزینه های گزاف، صبح و شب از آن ها مطالعه و تبلیغ
علیه مکتب اهل بیت عصمت و طهارت را مطالبه می کنند.
به گزارش خبرنگارخبرگزاری «حوزه» درتهران، حجت الاسلام والمسلمین میرهاشم حسینی، شامگاه جمعه، درمراسم آغاز سال تحصیلی 95 – 94 حوزه مدرسه علمیه آیت الله حق شناس یا فیلسوف الدوله تهران با بیان این که باید تلاش کرد فهم عمیق نسبت به معارف دین ومکتب اهل بیت(ع) در جامعه ایجاد شود، تصریح کرد: امروز قدرت های استکباری و مرتجعین منطقه 15 هزار طلبه وهابی را استخدام کرده و با صرف وقت و هزینه های گزاف، صبح و شب از آن ها مطالعه و تبلیغ علیه مکتب اهل بیت عصمت و طهارت را مطالبه می کنند، لذا باید با تربیت طلاب توانمند در مقابل هجمه ها ایستاد و به شبهات پاسخ داد.
وی با اشاره به این که دیر یا زود زمان بستن پرونده مان دراین دنیا فرا می رسد، با ذکر روایتی از رسول مکرم اسلام(ص)، ابراز داشت: به فرموده پیامبرعظیم الشأن اسلام (ص)، پس از مرگ تنها سه چیز به داد انسان می رسد که شامل اولاد صالح، صدقه جاریه و علمی که مردم از آن منتفع شوند.
تولیت مدرسه علمیه آیت الله حق شناس، خطاب به والدین طلاب جدید الورود مدرسه، یادآورشد: قدم نهادن درمسیر طلبگی هم صاحب اولاد صالح شدن است، هم صدقه جاریه و هم صاحب علم منتفع شدن است وهرسه موضوع مورد اشاره پیامبر(ص) را برای شما محقق می نماید.
حجت الاسلام والمسلمین حسینی با بیان این که جامعه اسلامی نیازمند حضور طلاب و دین شناسان خبره برای ترغیب مردم به پرهیز ازگناه است، خاطرنشان کرد: در جامعه ای، معصیت زیاد شود، اعتیاد ها هم زیاد می شود، مثلاً معضل اعتیاد جوانان به اینترنت، ماهواره و شبکه های متعدد اجتماعی که مصیبت ها را افزایش داده و نباید نسبت به آن غفلت کنیم.
وی در پایان با اشاره به این که مسیر طلبگی، مسیری پرفراز و نشیب و دشواراست، گفت: طلاب باید در این مسیر سخت، صبور بوده و نقاط اصلی و مهارت های لازم مورد نیاز را فرا بگیرند و والدین هم بایستی درطی این مسیر، مشوق، حامی و رفیق و پشتیبان فرزندان خود باشند.
بد حجابی دهن کجی به اسلام و نظام اسلامی است/ دولت در مورد حجاب کم کاری کرده است
حوزه/
حضرت آیت الله مکارم شیرازی گفتند: باید با موج ضد حجاب مقابله شود؛ زیرا
حجاب یک مسأله سرنوشت ساز و مهم است و فقط جنبه فساد اخلاقی آن مطرح نیست؛
بلکه امروز جنبه سیاسی و دهن کجی کردن به نظام نیز پیدا کرده است.
به گزارش خبرگزاری «حوزه»این مرجع تقلید امروز در دیدار مسئولان و مربیان مرکز تحقیقات و طرحهای کاربردی حجاب ریحانهالنبی(س) که در مدرسه امیرالمؤمنین(ع) برگزار شد به تبیین اهمیت حجاب و عفاف در دین اسلام و لزوم مقابله جدی دولت و مردم با پدیده بد حجابی پرداختند.
ایشان گفتند: دولت اگر نمیتواند حجاب را در کل جامعه گسترش دهد، چرا در این زمینه کمکاری و کوتاهی میکند، آیا مفاسد بیحجابی که طلاق و متلاشی شدن خانواده است، بر کسی پوشیده است؟
معظم له با تأکید بر ضرورت همکاری دولت برای ترویج و گسترش ححاب و عفاف در جامعه، گفتند: دولت میتواند با بخشنامه و توصیه در ادارات، بیمارستانها، هواپیماها و دیگر مراکز بر حجاب و عفاف تأکید کند؛ همان گونه که در صدا و سیما، حجاب لازم و ضروری رعایت میشود.
حضرت آیت الله مکارم شیرازی به همکاری و پشتیبانی علما و مراجع از گسترش حجاب و عفاف در جامعه اشاره و بیان داشتند: باید اسلامیت نظام حفظ و مشخص شود، دولت نیز باید همراهی و توصیه کند؛ در رسانهها و دیگر مراکز نیز حرکتهای جامع و مؤثر شروع شود.
معظم له با بیان این که حجاب سمبل اسلام، نظام و اخلاق است گفتند: حجاب یک مسأله سرنوشت ساز و مهم است و فقط جنبه فساد اخلاقی آن مطرح نیست؛ بلکه امروز جنبه سیاسی، مبارزاتی و دهن کجی به نظام نیز پیدا کرده است بنابراین باید با موج ضد حجاب مقابله شود.
حضرت آیت الله مکارم شیرازی با تقدیر و تشکر از فعالیتهای مرکز تحقیقات و طرحهای کاربردی حجاب ریحانهالنبی(س) گفتند: آمار فعالیتهایی مرکز ریحانهالنبی(س) نشان دهنده با برنامه بودن این مرکز است که امید است ذخیره آخرت شما شود.
ایشان ابراز داشتند: حجاب از فروع دین است؛ اما امروز با آن معامله اصول دین میشود؛ یعنی اگر کسی بخواهد با اسلام مخالفت کند؛ با حجاب مقابله میکند؛ زیرا جنبه سیاسی پیدا کرده و دشمنان فهمیدهاند که حجاب ضروری دین است؛ از اینرو به عنوان سمبل اسلام با آن به مبارزه برخاستهاند.
*لزوم نترسیدن از هجمه های دشمن
حضرت آیت الله مکارم شیرازی با اشاره به سوره آل عمران در توصیه به مربیان حجاب گفتند: از هجمههای دشمنان به حجاب نهراسید و استقامت بورزید؛ زیرا هر کار مهمی مشکلاتی دارد و در عین داشتن صبر و تقوا، آمادگی مقابله با دشمنان داشته باشید که امدادهای الهی نیز پشتیبان شما خواهد بود.
این مرجع تقلید در پایان، با بیان اینکه مخالفت با حجاب با اغراض مختلفی همراه است گفتند: حجاب در مرحله نخست باعث فساد اخلاقی در جامعه است و مسائل دینی را تضعیف میکند؛ اما در گام بعد با هدف سیاسی و دهن کجی به نظام، حجاب تضعیف میشود؛ چنان که برخی کشورهای اروپایی نیز با حجاب برخورد سیاسی کرده و با آن مقابله می کند.